جک-اس ام اس-عشقولانه-عکس-آموزش-...

خیلی نامردیه اگه جک بخونی و بخندی ولی نظر ندی

جک-اس ام اس-عشقولانه-عکس-آموزش-...

خیلی نامردیه اگه جک بخونی و بخندی ولی نظر ندی

شعر - عشقولانه -...(سری اول)

 

چرا قدر نمی دانیم؟

آدم برفی با نور خورشید خانوم چشماشو باز کرد
این اولین باری بود که اونو می دید
آخه بچه ها تازه دیشب ساخته بودنش
اون قدر اون جا موند و به خورشید نگاه کرد
تا یواش یواش آب شد و دیگه هیچی ازش نموند
ولی هیچوقت ,هیچ کس نفهمید که آدم برفی از گرمای آفتاب آب نشد,بلکه از شرم وجود خودش آب شد
از شرم اینکه خورشید بدون هیچ توقعی
با تمام وجود با تمام عشقش به اون تابیده
ولی آدم برفی هیچ کاری نمی تونست در برابر عشقه پاکه اون انجام بده
حالا منو تو که هر روز خورشیدو هزاران آدم مثل خورشیدو کنارمون داریم و از لطف هاشونم خبر داریم
چرااااااااااااااااا قدر این روزا رو نمی دونیم!؟؟؟

 

 


 

این روزا کار آدما محبت رو ارزون خریدن و مفتی به خاک سپردنه


این روزا درد آدما ساختن عشقهای کاغذیه


 


این روزا کار آدما زنده موندن و فقط نفس کشیدنه


این روزا تو هر قفس یه دنیا آدم زندونیه


 


این روزا کار آدما عشق رو مسخره کردن و به اون خندیدنه


این روزا فرق آدما پولدار و بی پول بودنه


 


این روزا کار آدما تو خود موندن و بی دلیل پوسیدنه


این روزا سهم آدما دلتنگیه و تو وطن غم غربت کشیدنه


 


این روزا کار آدما فروختن وجدان و زیر پای هم خالی کردنه


این روزا مردونگی آدما بدی کردن به همه ی عالمه


 


این روزا کار آدما قرآن رو واسه منفعت از بر کردنه


این روزا خدای آدما بته، بتی که تو نظر از خدا مهمتره


 


این روزا کار آدما....................


این روزا..................

 



 

آن کسی که با او خنده کرده ای را زود فراموش می کنی

ولی کسی رو با اون گر یه کردی هرگز فراموش نمی کن

دیروز که داد زدم عاشقتم گفتی بلندتر بگو نمی شنوم

و امروز که به آرامی گفتم دوستت ندارم گفتی هیس چرا داد می زنی

کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت:

 دروغ  و عشق و غرور

آن وقت کسی از روی غرور به عشقش دروغ نمی گفت

روزی که دلم پیشت گرو بود دستانم را فشردی گفتی نرو

روزی که دلت پیش دیگری مایل شد کفشانم را جفت کردی گفتی برو .

در انتظار اشک هایم مباش زیرا که این بار اشک هایم را در خفا خواهم ریخت

اشکهایی که ریشه اش نه از وفای توست ، اشکهایی که در پی جفای توست

آتشی که شوق زندگی را در دروازه های قلبم فروزان کرد

چه زود خاکستر شد !

و خندیدم به روزی که عشق مرد ،‌ رفاقت مرد ،‌ و جای خالیش رو قدر نشناسی

گرفت و تنها جایزه ام این بود که : میخواستی نکنی !

عشق در نرسیدنه .... اگر به کسی رسیدی عاشقش نیستی

اما میتونی دوستش داشته باشی و از این دوست داشتن لذت ببری .

دوست داشتن از عشق بالاتره چون هوشیارتری .

اگر ماه بودم به هر جاکه بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هر جاکه بودم سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی روی بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هر جاکه بودم مرا می شکستی مرا می شکستی

یه روز مثل یه چیکه بارون از کنارم گذشتی .

اونروز هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز تشنه می مونم .

 

 


 

 

 

بـا تـو آغــاز مـی کـنـم خـوب مـن بـه نــام تـو   

10


مـی نـو یــسـم قــصــه ای تــازه از الهـام تـو

ای شروع دلـپــذیـر مثل خورشـید بی نـظـیـر
به تو
تـقـدیـم می کنـم عشـقو از مـن بـپـذیر

ای قــشــنـگ تـرین بـهانه واسـه
گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم

در این غربت
شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می
کـنم


ای طـلـوع مـــاندگار گـل هـمــیـشــه بــهــار
به تو تقدیم می
کنم هر چه هست در روزگار

گفتـه ها ناگفـته هـا هـر چـه هست در باورم
بـه
تــو تــقــدیــم مـی کــــنـم آرزوی آخــرم

ای قــشــنـگ تـرین بـهانه
واسـه گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم

در این غربت
شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می کـنم
 
 
 
 

 


 

 

در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد؟

در گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها

را میطلبد ؟

در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟

آیا میبینی که تو را میبیند؟

صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند ( دوستت دارم )
 
دوست ندارم که بگویم دوستت دارم.
 
دوست دارم که بدانی دوستت دارم.
 
 
دوست دارم.

 


 

 

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین

قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً

سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند

 که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند. مرد

جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت.

ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت:اما قلب تو به زیبایی قلب من

نیست؟ مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با

قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته

شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای

خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می

شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجودداشت که هیچ تکه ای آنها

 را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر

می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد. مرد

جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت:?تو حتماً شوخی می

کنی....قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و

خراش و بریدگی است.؟ پیرمرد گفت:?درست است، قلب تو سالم به

نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می

هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ من

بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی

 از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار

داده ام. اما چون این دو عین هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه د

ر قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان

هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام. اما آنها

چیزی از قلب خود به من نداده اند. اینها همین شیارهای عمیق

هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام.

امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها عمیق را با قطعه ای

که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. پس حالا می بینی که زیبایی

واقعی چیست؟؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک

از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و

سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد.

پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی

خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛

دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. زیرا که عشق، از قلب پیرمرد

به قلب او نفوذ کرده بود

 

 

 


 

 

کاش یک لحظه به جایم بودی

 

 تا بدانی که چه دردی دارد

 

وقتی اندازه سنگینی یک کوه دلت غمگین است

 

و به اندازه تنهایی یک چاه تو هم تنهائی

 

و به اندزه آوارگی باد تو هم آواره

 

کاش یک لحظه به جایم بودی

 

تا بفهمی که چه دردی دارد:

 

باغبانی که تبر می سازد

 

و درختی که به اندیشه هیزم شدن از سبز شدن دل کنده

 

و اجاقی که از آتش خالیست

 

کاش یک لحظه به جایم بودی

 

تا بدانی که چه دردی دارد

 

وقتی از عشق نداری سهمی

 

و در آنجا که دلی هست وسیع

 

نیست یک ذره برایت جایی

 

کاش یک لحظه به جایم بودی

 

نه پشیمانم از این گفته خویش

 

که اگر یک لحظه

 

و فقط یک لحظه

 

تو به جایم بودی می شکستی آسان

 

نه پشیمانم از این گفته خویش

 

کاش هرگز تو نباشی چون من...

 


 

عشق یعنی با تو خواندن از جنون ، عشق یعنی سوختنها از درون
 
عشق یعنی سوختن تا ساختن ، عشق یعنی عقل و دین را باختن
 
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ، عشق یعنی گم شدن در باغ دل
 
 
 
0
 
 
 
 
عشق یعنی تو ملامت کن مرا، عشق یعنی میستایم من تو را
 
عشق یعنی  در پی تو در به در ، عشق یعنی یک بیابان درد سر
 
عشق یعنی با تو آغاز سفر ، عشق یعنی  قلبی آماج خطر
 
عشق یعنی تو بران از خود مرا ، عشق یعنی باز می خوانم تو را
 
عشق یعنی  بگذری از آبرو ، عشق یعنی کلبه های آرزو
 
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام، عشق یعنی انتظار یک سلام
 
عشق یعنی دستهایی رو به دوست ، عشق یعنی مرگ در راهت نکوست
 
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ، عشق یعنی دل سپردن تا ابد
 
عشق یعنی سروهای سر بلند ، عشق یعنی خارها هم گل کنند
 
 
 
 
 
 

با من امشب چیزی از رفتن نگو ،

نه نگو ،

از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

 با من از آغاز این مردن نگو

کاش می شد لحظه ها را پس گرفت

کاش می شد از تو بود و تا تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه

کاش می شد تا همیشه با تو بود

با من امشب چیزی از رفتن نگو ،

 نه نگو ،

 از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

 با من از آغاز این مردن نگو

کاش فردا را کسی پنهان کند

لحظه را در لحظه سرگردان کند

کاش ساعت را بمیراند به خواب

ماه را در شاخه آویزان کند

می روی تا قصه را غم نامۀ تدفین گل

می روی تا واژه را باران خاکستر کنی

ثانیه تا ثانیه پل وارۀ ویران شدن

می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی

با من امشب چیزی از رفتن نگو ،

 نه نگو ،

 از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

 با من از آغاز این مردن نگو